تفسير و تحليل مقدمه ي قيصري بر شرح تائيه ي ابن فارض (1)
ارزش علم از ديدگاه عرفان
تفسير و تحليل مقدمه ي قيصري بر شرح تائيه ي ابن فارض (1)
متن:
اِعلم أيّدنا اللهُ و إيّاکَ أنَّ الوصولَ إلي اللهِ سبحانَهُ قَسمانِ: علميُّ و عمليُّ، و العمليُّ مشروطُ بالعلميِّ، ليکونَ العاملُ علي بصيرةٍ في عملهِ.ترجمه:
با آرزوي تأييد و توفيق الهي، نخست بايد دانست که وصول به آستان قدس خداي سبحان بر دو قسم است: علمي و عملي.و قسم عملي وصول، مشروط است به قسم علمي، تا عمل از روي بصيرت بوده باشد.
شرح:
مؤلّف محترم ( قيصري ) در اين بخش درباره ي موضوع و مبادي و مسائل عرفان بحث مي کند. وي ضمن اين مقدمه مسائل فرعي ديگر را هم به اختصار مطرح مي کند، از قبيل رابطه ي علم و عرفان، ارزش عرفان و هدف از تحرير رساله و... ما نيز اين مسائل اصلي و فرعي را به ترتيب متن رساله، بحث مي کنيم. نخست به بيان مسئله ي ارزش علم از ديدگاه عرفان مي پردازيم:بي ترديد در اظهارات عرفا، علم و عقل مورد تحقير قرار گرفته و در ارزش انديشه و استدلال، ترديد و انکار ابراز شده است. اما با نگرش تفصيلي و دقيق به تعاليم عرفاني معلوم مي شود که علم نه تنها مورد تحقير و انکار نيست، بلکه داراي ارزش و اعتبار نيز است. حال بايد ديد که چگونه مي توان ميان اين دو ديدگاهِ ظاهراً ناسازگار توافق ايجاد کرد؟
در توضيح اين موضوع بايد توجه داشت که عرفا علم و معرفت، فلسفه و عرفان و عقل و عشق را حريف يکديگر مي دانند، اما با دو قلمرو جداگانه. علم در قلمرو خويش داراي ارزش و اعتبار است، معرفت و عشق نيز در قلمرو خود. اينک نخست در مورد قلمرو عقل و معرفت بحث مختصري مي کنيم و آن گاه به ارزيابي علم مي پردازيم.
جدايي علم و معرفت از طرفي مربوط به طبيعت وسايل و آلاتي است که اين دو به وسيله ي آن ها به دست مي آيند. علم، محصول عقل و انديشه است و معرفت، نتيجه ي بصيرت حاصل از مجاهده و رياضت.
از طرف ديگر، کار عقل در حوزه ي زمان و مکان است و در جهان طبيعت، ولي کار بصيرت در حوزه ي ازليّت و فراتر از زمان و مکان. (1)
تلاش عقل با اصول و مبادي خويش در محدوده ي تجريد و انتزاع صورت هاي ذهني است، و از ادراک حاق حقايق عيني و مسائل عالم الهي و ازليّت و عالم ملکوت ارواح، ناتوان است.
عقل و بصيرت که اساس علم و معرفت اند، در نحوه ي کار، فرق ديگري هم دارند و آن اين است که عقل اوّليّات را از راه حدس درک نموده و به وسيله ي همين اوليات و حقايق معلوم، از راه استدلال، براي کشف حقايق مجهول، کوشش مي کند. در صورتي که بصيرت، حقايق ازلي را به صورت حدس درک مي کند و رابطه ي آن با حقايق ازلي، همانند رابطه ي عقل با اوّليّات و حواس با محسوسات است؛ با اين تفاوت که يقين حاصل از بصيرت، قوي تر و صريح تر از يقين حاصل از استدلال و برهان مي باشد.
ميان عقل و بصيرت، فرق ديگري نيز از لحاظ نتيجه و هدف وجود دارد، بدين قرار که:
نتيجه و هدف استدلال عقل « ادراک » است، در صورتي که هدف و نتيجه ي بصيرت « وصول » است. (2)
با توجه به نکات ياد شده، طبيعي است که عرفا به علم ارزش دهند، اما در محدوده و قلمرو خودش.
يک دانشمند منصف و آگاه، عقل را در حدود توانايي آن به کار مي گيرد.
عين القضاة مي گويد:
انکار نمي کنم که عقل براي دريافت مسائل مهمي از غوامض آفريده شده، ليکن دوست هم ندارم که در ادعايش، از سرشت خود تجاوز کند و از مرتبه طبيعي فراتر رود. (3)
بنابراين، عقل و انديشه در محدوده ي توانايي خويش، علوم مختلفي را با احکام و قوانين يقيني و مورد اطمينان به وجود مي آورد و از اين لحاظ کمک فراواني به تکامل مادي و معنوي انسان مي نمايد. اما هرگز نمي تواند عهده دار حل تمام مسائل و مشکلات انسان باشد. براي شناخت موقعيت و ارزش علم از ديدگاه عرفا، لازم است که دلايل آنان را در موافقت و مخالفت با علم ملاحظه کنيم:
الف - انتقاد عرفا از علم
علم نبود غير علم عاشقي *** مابقي تلبيس ابليس شقي
« شيخ بهايي »
انتقاد عرفا از علم و عقل، به دلايلي است که ذيلاً نمونه هايي از آن ها را يادآور مي شويم:
1. عدم رعايت حدود علم
بي ترديد مواردي از خطاب و عتاب عرفا معطوف و متوجه به کساني است که با کسب تبحّر و تخصص در رشته اي از علوم ظاهري، چنان پندارند که همه ي درهاي بسته را گشوده و از قعر گِلِ سياه تا اوج زحل، همه ي مشکلات عالم را حل کرده اند.ابن فارض عارف نامدار، شيفتگان علوم نقلي را هشدار مي دهد که:
« ولاتَکُ مِمَّن طيَّشَتهُ دُروسُهُ بحيثُ استقلَّت عقله و استفزّت فَثَمّ وراء النَّقل علم يدُقَّ عن مَدارِکِ غاياتِ العقولِ السَّليمة ». (4)
به اين معنا که علوم نقلي نبايد انسان را، چنان مغرور و گستاخ سازد که حتّي به عقل و انديشه ي خويش نيز اعتنا نکند. حال آن که بيرون از قلمرو نقل، علوم و معارفي هست که درک آن ها، حتي از قدرت عقول سليم نيز خارج است. پس نقل را در حد خود بايد پذيرفت، و عقل را در قلمرو خويش و از معارف ديگر نيز غافل نماند. خلاصه آن که معرفت عرفاني، معرفتي است در طول علم و آگاهي ما و فوق حوزه ي علم هاي حصولي و رسمي. پس يک عارف علوم رسمي را نقل نمي کند، بلکه محدود ساختن معارف بشري را به حوزه ي علم حصولي طرد و رد مي کند. مشکل علم حصولي در رابطه با قلمرو شهود، يک مشکل اساسي است و آن عدم امکان دست يابي علم حصولي به قلمرو معارف شهودي است و همين مشکل، عامل يک خطا مي شود و آن اين که ما در حوزه ي علم حصولي خود چنين داوري کنيم که معارف حوزه ي شهود، غير واقعي و موهومند.
بايد از چنين اشتباهي پرهيز کرد که حوزه ي ادراکي ما بسيار محدود است. لذا داوري قاطع و مطلق شايسته و منطقي نيست. ما نبايد « نمي دانيم » را با « نيست » برابر نهيم؛ که قلمرو محدود ادراکات ما، آن توانايي را ندارد که بگوييم، هر چه ما درک نکنيم يا نتوانيم درک بکنيم، واقعيّت ندارد. همين اشتباه از طرف برخي از فلاسه و اهل علم يکي ديگر از عوامل حمله ي عرفا بر علم است.
2. عجب و خودبيني
تا فضل و علم بيني، بي معرفت نشيني *** يک نکته ات بگويم: خود را مبين، که رستي
« حافظ »
در عرفان، خودشکني و ترک آنانيّت و محوانيّت هدفي اساسي است و هر چه انسان را خودبين سازد، زشت و مذموم است. خواه مال، جاه، علم يا نام و نشان. پس هر علمي که انسان را خودخواه و خودبين سازد، به جاي آن که عامل رهايي باشد، سرمايه ي خسران و تباهي وي خواهد بود. مولوي اين نکته را در داستان نحوي و کشتي بان، چنين مطرح مي کند:
آن يکي نحوي به کشتي درنشست *** رو به کشتي بان نمود آن خودپرست
گفت: هيچ از نحو خواندي، گفت لا *** گفت: نيم عمر تو شد بر فنا
دل شکسته گشت کشتي بان ز تاب *** ليک آن دم گشت خاموش از جواب
باد کشتي را به گردابي فکند *** گفت: کشتيبان بدان نحوي بلند
هيچ داني آشنا کردن بگو * * *گفت: ني از من تو سبّاحي مجو
گفت: کلّ عمرت اي نحوي فناست *** زانکه کشتي غرق در گرداب هاست
محو مي بايد نه نحو اين جا بدان *** گر تو محوي بي خطر در آب ران
آب دريا مُرده را بر سر نهد *** ور بود زنده ز دريا کي رهد
چون که مُردي تو ز اوصاف بشر *** بحر اسرارت نهد بر فرق سر
اي که خلقان را تو خر مي خوانده اي *** اين زمان چون خر برين يخ مانده اي
گر تو علّامه ي زماني در جهان *** نک فناي اين جهان بين اين زمان
مرد نحوي را از آن در دوختيم *** تا شما را نحو محو آموختيم
فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف *** درکم آمد يابي اي يار شگرف
آن سبوي آب دانش هاي ماست *** و آن خليفه، دجله ي علم خداست
ما سبوها پُر به دجله مي بريم *** گر نه خر دانيم ما خود را خريم
3. ارزيابي بر اساس هدف ها
انسان که موجودي است مرکب از روح و مادّه، طبعاً زندگي اش بايد بر اساس دو جنبه ي مادي و معنوي تنظيم گردد. اگر تنها به حيات معنوي پرداخته و زندگاني مادي و دنيوي را ناديده بگيرد به خطا رفته است، و اگر تنها به زندگاني دنيوي پرداخته و از حيات معنوي و جاودان خويش غافل ماند، باز هم دچار زيان و خسارت جبران ناپذيري خواهد بود و بر همين اساس است که عرفاي اسلام، به ما هشدار مي دهند که تنها به علوم فنون رسمي و ظاهري که هدف آن ها رفع نيازهاي زندگي مادي است، دل خوش نباشيم و علوم و معارف حقيقي را که عامل حيات ابدي و سعادت جاوداني ماست فراموش نکنيم. بلکه بايستي به معارف الهي و علوم حقيقي به خاطر اهداف و نتايج والا و جاودانه شان بيش از علوم معمولي که هدفي جز رفاه زندگي مادي ما ندارند، توجه کنيم که:زين همه انواع دانش، روز مرگ *** دانش فقر است ساز راه و برگ
چه خوب است که اين موضوع را با زبان گرم مولوي بشنويم که با مطرح کردن ترکيب دوگانه ي انسان، علوم و معارف وي را ارزيابي مي کند:
در حديث آمد که يزدان مجيد *** خلق عالم را، سه گونه آفريد
يک گروه را جمله عقل و علم وجود *** آن فرشته است و نداند جز سجود
... يک گروه ديگر از دانش تهي *** همچو حيوان از علف در فربهي
... و آن سوم هست آدميزاد و بشر *** از فرشته نيمي و نيمش ز خر...
آن دو قوم آسوه از جنگ و حراب *** وين بشر با دو مخالف، در عذاب
آن گاه انسان ها را نيز به سه گروه تقسيم مي کند: که گروهي به فرشتگان ملحق شده و گروهي غرق حيات حيواني و جاذبه هاي زندگي مادي اند که سراپاي تلاش آنان در جهت تأمين نيازهاي حيات حيواني است که:
او ز حيوان ها فزون تر جان کند *** در جهان باريک کاري ها کند
مکر و تلبيسي که او تاند تنيد *** آن ز حيوان دگر نايد پديد
جامه هاي زرکشي را بافتن *** دُرّها از قعر دريا يافتن
خرده کاري هاي علم هندسه *** يا نجوم و علم طب و فلسفه
کآن تعلّق با همين دنيي ستس *** ره به هفتم آسمان بر، نيستش
اين همه علم بناي آخور است! *** که عماد بود گاو و اشتر است!
بهر استبقاي حيوان، چند روز *** نام آن کردند اين گيجان، رموز!
علم راه حق و علم منزلش *** صاحب دل داند آن را، با دلش
گروه سوم در ميان دو کشش متضاد اسيرند که بايد براي رهايي خود بکوشند.
ب- توجه عرفا به علم
اما ارزش و اهميت علوم نيز بر اساس ملاحظاتي است که موارد و نمونه هايي از آن ها را متذکّر مي شويم:1. علوم عقلي و نقلي که محصول تلاش فکري و ذهني انسان است، هر يک در حد خود سودمند و در کمال انسان مؤثرند و اصولاً يک عارف، هم به واقعيت جهان خارج معتقد است هم به عالم ماده و علوم مربوط به آن ها را که محصول تلاش عقلاني انسان است. ارج مي نهد. حتي در انتخاب راه باطن و سير و سلوک، عقل را لازم و ضروري مي داند.
عقل باشد مرد را بال و پري *** گر نباشد عقل، عقل رهبري
بي ز مفتاح خرد، اين فرع باب *** از هوا باشد، نه از روي صواب
2. علوم وسيله اي است که انسان با آن موجودات ديگر را تسخير کرده و به خدمت مي گيرد و از آن ها در جهت کمال خود بهره مي جودي. که به قول مولوي:
خاتم ملک سليمان است علم *** جلمه عالم صورت و جان است علم
آدمي را زين هنر، بيچاره گشت *** خلق درياها و خلق کوه و دشت
3. علوم شرعي، بهترين راهنماي اعمال ظاهري است و عرفا خود بر لزوم کسب علوم و معارف ديني تأکيد داشته و در صورت عدم تبحّر خويش در آن علوم، بر ضرورت تبعيّت از علماي شرع تصريح دارند. (5)
شيخ اشراق در مقدّمه ي اثر معروفش حکمة الاشراق خلافت الهي و رياست و رهبري هر عصري را در مرتبه ي نخست، متعلّق به کسي مي داند که در هر دو رشته ي علوم « بحثي » و « ذوقي » تبحّر و تسلّط داشته باشد.
ملاصدرا نيز با تمام اهتمام و توجّهش به مکاشفات عرفاني، انسان را از تحصيل علوم نظري بي نياز نمي داند و به جمع ميان طريق عقل و مکاشفه اصرار مي ورزد و طريقه ي خويش را که جمع ميان روش حکماي متألّه و ملّيين از عرفاست، بر طرق ديگر ترجيح مي دهد. (6)
بنابراين کسب علوم نظري و شرعي هر دو، براي سير و سلوک عرفاني مفيد و بلکه ضروري است.
4. علوم نظري عامل استبصار و بيداري انسان مي شود و اين کار از دو طريق انجام مي پذيرد: يکي آن که اين علوم، ذهن انسان را ورزيده ساخته و متنّبه و متوجّه حقايق برتر مي کند و ديگر اين که با نشان دادن محدوديّت ها و ناتواني هايش، انسان را به جست و جوي راه ديگري که همان راه سير و سلوک است وا مي دارد، چنان که در مورد غزالي و شيخ اشراق و ديگران اتفاق افتاد.
5. علوم نظري به عنوان معيار و منطق تجربه هاي عرفاني، از طرف عرفاي بزرگي همچون ابن ترکه و ديگران توصيه شده است. وي مي نويسد:
از آن جا که يافته هاي سالکان احياناً متناقض مي نمايد، براي آنان لازم است که نخست علوم حقيقيه فکري و نظري را تحصيل کنند... تا آن که از آن علوم که منطق هم جزء آن هاست به عنوان يک عالم آلي و منطقي براي معارف ذوقي استفاده نمايند... و وجه حقانيّت و صواب ادراکات اين علم را هم با ملکاتي که در علوم فکري و نظري به دست آورده اند، تشخيص دهند (7)
6. کمک به امکان تنظيم و بيان حقايق عرفاني. تبحّر عارف در علوم نظري و شرعي، وي را در تنظيم يافته هايش امداد مي رساند و پايه هاي عرفان نظري را محکم کرده و عرفا را براي بيان حقايق کشفي و تبليغ آن ها و دفاع در مقابل مخالفان توانا مي سازد.
آقاي سيّد جلال الدّين آشتياني در اين مورد مي نويسد:
اين معنا مخفي نماند که شرط کمال از براي مکاشف، تکميل قوّه ي نظري و قدرت فکري است و فقدان کمال قوّه ي نظري نقص مهمي است... عرفايي که در حکمت نظري نيز راسخند و مسائل عرفاني را با نظم خاص تدوين کرده اند، بيشتر توانسته اند علم کشفي را ترويج کنند.
قونيوي و کاشاني و ابن ترکه، که در فلسفه ي نظري هم راسخند و منشأ ترويج تصوّف اسلامي شدند، مورد احترام اهل نظر و برهانند. (8)
با توجه به نکات ياد شده است که قيصري مي فرمايد:
وصول عملي مشروط به کمال علمي است تا سالک در عملش داراي بصيرت باشد.
پينوشتها:
1. عين القضاة، زبدة الحقايق، ص 28.
2. ر. ک: همان، ص 5.
3. همان، ص 48.
4. فرغاني، مشارق الدّراري، شرح قصيده تائيّه ي ابن فارض، ص 574.
5. سراج طوسي، اللّمع في التّصوّف، ص 10 و کلاباذي، التَّعرف لِمَذهب اهل التصوف، ص 104.
6. مبدأ و معاد، ص 278.
7. تمهيد القواعد، ص 270.
8. شرح مقدّمه ي قيصري، ص 10. چنان که شمس تبريزي ناتواني خود را در بيان حقايق در مقام مقايسه با عراقي، معلول آن مي داند که عراقي بر اصطلاحات علوم آشناست و لذا کشف اسرار مکتوم تواند کرد، برخلاف وي که دستي در اين کار ندارد. ( جواهر الأسرار، شرح مثنوي خوارزمي، ج 1، ص 131 ).
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}